1404/08/12
حقیقت پنهان نمی‌ماند

تا خدا هست زندگی باید کرد

 

تصمیم گرفتم با همسر یک مصرف کننده مواد مخدر به مصاحبه بنشینم تا شاید بتوانم گوشه ای از مشکلات او را منعکس کنم و امید داشته باشم که به جای طرد شدن  حداقل خانواده اش او را در شرایط سخت و تنهایی‌هایش همراهی کند.

بلاخره با کمک یکی از دوستان گزینه مورد نظر پیدا شد . جالب این که قبل از من، خودش تماس گرفت و آمادگی برای مصاحبه را اعلام کرد.

قرار گذاشتیم وقتی آمد باز هم مرا متعجب کرد یک خانم اراسته و شیک و بسیار خوش برخورد بدون حتی یک ذره احساس خود کم بینی آنقدر که حس کردم باید مدیر یک شرکت کاملا موفق باشد .

خیلی کنجکاو شدم همه تصوراتم بهم خورده بود فهمیدم که این مورد چیزی نیست که قرار بود روی آن کار کنم اما همیشه به برنامه ریزی خدا اعتماد دارم چون معتقدم خدا بهترش می‌کند .

قصدم از این مصاحبه را گفتم اما او از جای دیگری شروع کرد، از شکر گزاری خدا، باورم نمی شد توقع داشتم از روزهای سخت بگوید اما او شکر گزار بود که با انجمن خانواده مصرف کنندگان مواد مخدر آشنا شده و همین انجمن از او یک زن با اراده ساخته است .

او از روزهای سخت هم گفت از روزی که بعد از یکی دوسال از ازدواجش در سن کم،  پدرش متوجه اعتیاد همسراو می شود و از او می خواهد جدا شود و او قبول نمی کند . از تنهایی هایی که در جمع فامیلی داشته از لا پوشانی های نبود همسر در مراسم ها، از مشکلات مالی و…

می گفت بلاخره یک روز همسرم تصمیم به ترک گرفت و ما حمایت کردیم . بعد از پاکی همسرم ،  پدرم سرمایه ای داد و ما به تهران رفتیم و در آنجا هر روز زندگی بهتر از قبل را تجربه می کردیم کم کم ملک و املاک خریدیم و در رفاه کامل بودیم اما این خوشی هم دیری نپایید و همسرم تمام املاک و هرآچه به دست آوردیم را پای قمار باخت و من در این مدت می دیدم که بزودی چیزی برایمان نخواهد ماند شروع کردم به پس انداز و زمینی در فردوس خریدم .

وقتی همه چیز از دست رفت وسایلم را جمع کردم و به فردوس آمدیم تصمیم گرفتم خانه بسازم وام برداشتم و همه کارها را خودم پیش بردم در  این مدت همسرم به بهانه کار که در واقع وقت گذرانی با دوستانش بود از همراهی با من سر باز می زد. خانه ساخته شد و در آن ساکن شدیم خانه به اسم من بود چرا که نگران بودم که آنرا هم از دست بدهیم و حدسم درست بود همسرم پیگیر فروش خانه هم بود در حالی که من هنوز قسط وام آن را پرداخت می کردم و اوسرکار هم نمی رفت .

همسرم پیشنهاد داد به تهران برگردیم و من می خواستم همه راهها را برای ادامه زندگی بروم علی رغم نظر مشاور قبول کردم. خانه را به رهن دادیم و رفتیم تهران خانه اجاره کردیم اما همسرم سرکار نمی رفت و از باقی مانده پول رهن با دوستانش خوش می گذراند بعد از چند وقت دوباره وسایلم را جمع کردم و به فردوس برگشتم .

آزار اذیتها قابل تحمل نبود 17 سال با همه چیز ساختم 14 سال پاک بود اما اهل کار کردن هم نبود مشکلات دیگری هم وجود داشت مشاوره گرفتم و مطمئن شدم که راهی جز جدایی نیست درخواست طلاق دادم .

خانه ام در رهن بود به ناچار خانه ای اجاره کردم پسر16 ساله ام سر کار رفت من هم برای کار پیدا کردن تلاش کردم و بلاخره موفق شدم . وقتی خیالم راحت شد اجازه کار کردن به پسرم ندادم اما باید در خانه خودم ساکن می شدم تصمیم گرفتم خود کاری راه اندازی کنم. وام گرفتم و علاوه بر راه اندازی کارم پول رهن خانه را هم دادم و به خانه خودم نقل مکان کردم اما اوضاع کار خوب پیش نرفت و در کنار آن در جای دیگری مشغول به کار شدم و کم کم پیشرفت کردم و حالا هیچ دغدغه‌ای ندارم پسرم هم در همان محل کار من کار می کند .

امروز دنیای آرام خودم را دارم و با فرزندانم اوقات خوشی را سپری می کنم کتاب می خوانم به هنرهایی که علاقه دارم می پردازم و از همه مهمتر به خودم افتخار می کنم که توانستم قدرتمند و سربلند این مسیر را طی کنم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین خبرها