🔶در دفتر فرماندار منتظر ورود به اتاق فرماندار بودم که پیرمرد ۶۰ تا ۷۰ ساله ای وارد شد، فهمیده بود که خبرنگارم از نگاه هایش مشخص بود مشکلی دارد و دو دل است که با من حرف بزنند یا نه؟
🔶سعی کردم کنارش باشم تا شاید سر صحبت را باز کند، نیم ساعت انتظار بالاخره سر صحبت را باز کرد.
🔶می گفت: فرهنگی بازنشسته ام ۴ دخترم را فرستادم خانه بخت فرزند آخرم که پسر است تازگیها عقد کرده برای مراسم عقدش به همه بدهکارم. قبلاً آمده‌ام پیش فرماندار یک نامه معرفی به پست بانک دادند برای وام ۵۰ میلیون تومانی، رفتم بانک گفتند منابع نداریم، آمده‌ام فرماندار مرا به بانک دیگری معرفی کند تا بتوانم قرض هایم را بدهم.
🔶تنها چیزی که به ذهنم رسید گفتم با ما وارد اتاق فرماندار شود، تا جابجا شدیم رفت پیش فرماندار داخل اتاق فرماندار امد سمت من و گفت فرماندار گفته هیچ کدام از بانک‌ها منابع ندارند.
🔶راهی به ذهنم نمیرسید با خجالت شماره تماسش را گرفتم تا شاید جایی خبری شنیدم که به درد او بخورد.
🔶می گفت: چهار ماه است که پسرم منتظر پرداخت وام ازدواج است گفتم همین وام مشکل تان را حل نمی‌کند؟ گفت وام ازدواج برای پسرم است ضروری لازم دارد هزینه ازدواجش بر عهده من است من باید این هزینه‌ها را تامین کنم.
گفتم سازمانتان کمکی نمی کند برنامه ای ندارد گفت نه هیچی.

🔶و حالا بعد از چند روز هنوز درگیرم که چطور به همین یک نفر کمک کنم، همسر من هم یک فرهنگی است و من از این آینده فرزندانم نگرانم.

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.